ترجمه دروس سطح عالی



بسم الله الرحمان الرحیم
تفسیر جوامع الجامع- سوره مبارکه یوسف-آیات (بروز رسانی20 خرداد98)
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ .

الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ(1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3) إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ (4) قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلىٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (5)
علائم اختصاری: (معنا)- [تجزیه و ترکیب] - " نقل بیان"- *منبع*
---------------------------------------------------------------------------
آیه اوّل

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ(1)
اَلْکِتٰابِ‌ الْمُبِینِ‌؛ المبین [اسم ثلاثی مزید به] به معنی بائن (یعنی ظاهر و آشکار است) و سه احتمال در تفسیر آن وجود دارد (ص گ 3)
 الف) کتابى که امرش در معجزه آوردن، روشن است،
ب) یا این که خود بیان مى‌کند که از نزد خداست نه از نزد بشر
ج)یا این که روشن و آشکار است و معانى آن، بر عرب زبانها پوشیده نیست،چرا که به زبان آنها نازل شده است.(در جاى دیگر مى‌فرماید): وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ‌ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا ؛«اگر این کتاب را قرآن نارسایى قرار مى‌دادیم بر شما مشتبه و نامفهوم مى‌شد».(فصّلت/44)


آیه دوم
إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2)
قرآن [منصوب به عنوان حال] این کلمه مصدر قرائت است (به معنی ضمیمه کردن بعضی از حروف و کلمات به بعضی دیگر در هنگام خواندن) ولی بعد [عَلَم] شده بر کتابی که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده است
عربیاً [صفت برای قرآن] و این امتیاز ویژه قرآن دلالت می کند و اهمیت زبان عربی و کمال آن را می رساند، زیرا از نظر شکل و قواعد و زیبایی در حدی است که توانسته است به حد اعجاز رسیده و حامل علوم و معارف رسالت پیامبر آخر امان و شریعت خاتمیه باشد.
آلوسی از *مستدرک حاکم* از امام صادق علیه السلام " خداوند متعال زبان عربی را به حضرت اسماعیل الهام کرد."
لعلکم تعقلون:
نکته: از آنجا که مفسران قدیم استعمال حقیقی -لعلّ- را مستم جهل و تردید متکلم می دانستند

آن را در کلام خداوند بر معنای مجازی حمل می کردند مثلاً در اینجا حمل بر اراده و بیان غرض الهی در انزال قرآن می کنند " یعنی غرض ما در فرستادن قرآن عربی، آن است که شما تعقل کنید

ولی طبق تحقیقات اصولیون متأخر موضوع له (لعل) ترجی انشائی و انشاء ترجی است و انشاء امر سهلی است *کفایه الاصول و اصول فقه مظفر ج1 صیغه امر* پس خداوند علام العیوب می تواند به داعی موعظه بندگان انشاء ترجی کند، "یعنی شاید شما تعقل کنید" و معارف بلند آن را بفهمید-ولی اگر به لغت دیگری بود بر شما مخاطبان زمان نزول نامفهوم بود.

 

آیه سوم

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3)

قصص: دو حالت دارد؛

الف) [به فتح قاف مصدر] یعنی تتبع و اثر و قصه گفتن

"ما با این سوره که به سوى تو وحى مى‌کنیم بهترین داستانسرایى را برایت بیان مى‌کنیم" و در این صورت«احسن» [مفعول مطلق و منصوب به مصدر] است، چون اضافه به مصدر شده است.

نکته:مراد از بهترین داستانسرایى این است که با بدیعترین اسلوب و نیکوترین روش و زیباترین نظم،داستانسرایى شده است.

ب) [اسم مصدر] یعنی مقصوص (قصه) معناى [اسم مفعول] مقصوص است ،مثل«نقض» و «حسب» (که به معناى منقوض و محسوب، مى‌باشد)

"ما براى تو از سرگذشتها بهترین احادیث را که در باب خود بیان مى‌شود مى‌سراییم" که مشتمل بر نکته‌ها و حکمتها و عبرتهایى است که در غیر اینها وجود ندارد.

نکته: آیا احسن القصص وصف کل قرآن است به قرینه «بما اوحینا الیک هذا القرآن»: یا وصف خصوص قصه یوسف است؟ احتمال دوم اظهر است.

بما اوحینا الیک:با- برای استعانت است و ما مصدری است.

وَ إِنْ‌ کُنْتَ‌؛[مخفّفه از ثقیله] و ضمیر در« قَبْلِهِ‌ »بر مى‌گردد،به « بِمٰا أَوْحَیْنٰا »و معناى جمله این است:سخنى است که پیش از وحى کردن ما،تو از آن غافل بودى، و هیچ آگاهى نسبت بدان نداشتى. « إِذْ قٰالَ‌ یُوسُفُ‌ »:این عبارت بدل از« أَحْسَنَ‌ الْقَصَصِ‌ »و از نوع بدل اشتمال است چون زمان بیان کردن قصّه زمانى را که داستان در آن سروده مى‌شود،در برمى‌گیرد. یٰا أَبَتِ‌ ؛به کسر و فتح«تاء»هر دو،خوانده شده،و این تاء علامت تأنیث است و عوض از«یاء»اضافه آمده زیرا تأنیث و اضافه،از این جهت که زایدند و به آخر اسم مى‌چسبند،با هم تناسب دارند.فتح«تاء»به این سبب است که در اصل«یا ابتا»بوده، الف حذف شده و فتحه به عنوان دلیل بر آن باقى مانده است. إِنِّی رَأَیْتُ‌ ؛از«رؤیا»به معناى خواب دیدن است.از ابن عباس نقل شده است «که یوسف علیه السّلام شب قدر در خواب دید که یازده ستاره از آسمان فرود آمدند و برایش سجده کردند و نیز دید که خورشید و ماه از آسمان آمدند و بر او سجده کردند،خورشید و ماه کنایه از پدر و مادر او،و ستارگان اشاره به یازده برادرش بود». بعضى گفته‌اند مراد از خورشید پدرش و مراد از ماه،خاله‌اش بود،زیرا مادرش راحیل از دنیا رفته بود و مى‌توان گفت:«واو»به معناى«مع»است:ستارگان را با شمس و قمر در خواب دیدم. رَأَیْتُهُمْ‌ ؛این جمله آغاز سخن است،بنا بر این که سؤالى در تقدیر و این جمله جواب آن باشد،مثل این که یعقوب به یوسف گفت:چگونه آنها را دیدى‌؟یوسف گفت:آنها را دیدم که براى من سجده کردند. «قال یعقوب»:یعقوب گفت:خوابت را براى برادرانت نقل مکن،حضرت یعقوب از این ترسید که برادرانش بر او حسد برند و ستم روا دارند زیرا متوجّه شد که خواب یوسف نشان دهندۀ آن است که خداوند براى او شرافت و بزرگوارى دنیا و آخرت قرار داده است.

آیه چهارم

 


به نام خداوند مهربان

تفسیر پایه 8- سوره مبارکه یوسف

آیات 5-1 صفحه235

آیات 9-6 ص236

آیات 14-10

آیات 15-18 ص237

آیات 19-20

آیات 14-10

آیات 15-18

آیات 19-20

آیات 23-21  ص237 و ص238

آیات 29-24  ص238

آیات 35-30  ص238 و ص239

آیات 40-36  ص239 و ص240

آیات 42-41  ص240

آیات 49-43  ص240 و ص241

آیات 52-50  ص241

یات 57-53  ص242

آیات 62-58

آیات 66-63  ص242 و ص243

آیات 68-67  ص243

آیات 76-69  ص243 و ص244

آیات 80-77  ص244 و ص245

آیات 87-81  ص245 و ص246

آیات 93-88  ص246

آیات 98-94  ص246 و ص247

آیات 102-98 ص247

آیات 109-103 ص247 و ص248

آیات 111-110 ص248


کتاب المکاسب الشیخ انصاری - الجزء الثالث

 کتاب البیع 

  1. البیع لغة  (7)
  2. اختصاص المعوّض بالعین.  (7)
  3. جواز العوض منفعة  (8)
  4. جعل عمل الحرّ عوضاً.   (8)
  5. اقسام الحقّ و ما یقع منها عوضاً.   (8)
  6. تعاریف الفقهاء و المناقشة فیها.   (10)  به روز رسانی 97/06/01
  7. الاولی فی تعریف البیع   (11)
  8. ما یرد علی هذا التعریف   (11)
  9. حقیقة الصلح.   (13)
  10. حقیقة الهبة المعوّضة.   (14)
  11. حقیقة القرض   (15)
  12. استعمال البیع فی معان اخر   (16)
  13. المناقشة فی هذه الاستعمال   (17)
  14. البیع و نحوه من العقود اسم للصحیح او للاعم   (19)
  15. اختیار الشهیدین ه للصحیح   (19)
  16. المناقشة فیما أفادة الشهیدان.   (19)
  17. توجیه ما أفاده الشهیدان   (20)
  18. وجه التمسّک بإطلاق أدلّة البیع و نحوه   (20)

 

 


متن کتاب صفحه 10

  1. [قاعده کلی: بیع امر معنوی است]ثمّ الظّاهر انّ لفظ البیع لیس له حقیقة شرعیّة و لا متشرّعة بل هو باق على معناه العرفى کما سنوضحه ان شاء اللّه تعالى.
  2. [بیان سه تعریف مختلف بیع از علماء] إلّا أنّ الفقهاء رضوان اللّه علیهم قد اختلفوا فی تعریفه.
  3. [تعریف گروه اول] ففی المبسوط و التّذکرة و غیرهما: انتقال عین من شخص إلى غیره بعوض مقدّر على وجه التّراضی.
  4. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف] و حیث إنّ فی هذا التّعریف مسامحة واضحة.
  5.  
  6. [تعریف گروه دوّم] عدل آخرون إلى تعریفه: بالایجاب و القبول الدّالّین على الانتقال.
  7. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف]  و حیث إنّ البیع من مقولة المعنى دون اللّفظ مجرّدا، أو بشرط قصد المعنى، و إلّا لم یعقل انشاؤه باللّفظ:
  8. عدل جامع المقاصد إلى تعریفه: بنقل العین بالصّیغة المخصوصة.
  9. و یردّ علیه مع أنّ النّقل لیس مرادفا للبیع، و لذا صرّح فی التّذکرة بأنّ ایجاب البیع لا یقع بلفظ نقلت، و جعله من الکنایات و أنّ المعاطاة عنده بیع مع خلوّها عن الصّیغة: أنّ النّقل بالصّیغة أیضا لا یعقل انشاؤه بالصّیغة.
  10. و لا یندفع هذا: بأنّ المراد من البیع نفس النّقل الّذی هو مدلول الصّیغة، فجعله مدلول الصّیغة اشارة إلى تعیین ذلک الفرد من النّقل، لا أنّه مأخوذ فی مفهومه حتّى ی مدلول بعت نقلت بالصّیغة، لأنّه ان ارید بالصّیغة خصوص بعت م الدّور، لأنّ المقصود معرفة مادّة بعت.
  11. و إن ارید بها ما یشمل ملکت وجب الاقتصار على مجرّد التّملیک و النّقل.
  12. فالأول تعریفه: بأنّه انشاء تملیک عین بمال، و لا یم علیه شیئ ممّا تقدّم.
  13. نعم یبقى علیه امور:

 

  1. [قاعده کلی: بیع امر معنوی است] پس ظاهر اینکه کلمه «بیع» نیست بر آن [هیچ] حقیت شرعی و نه حقیت متشرعه، بلکه آن (بیع) باقی است بر معنایش که عرفی [رایج میان مردم] است چنانچه خواهد آمد توضیح آن [در آیند] ان شاء الله تعالی.
  2. [بیان سه تعریف مختلف بیع از علماء] منتها فقهائی به تحقیق اختلاف [نظر] دارند در تعریف آن (بیع)،
  3. [تعریف گروه اول] پس در کتاب «مبسوط» و «سرائر» و غیر آنها [اینگونه تعریف شده است]: انتقال عینی (مثل کتاب) از شخصی (فروشنده) به دیگری (خریدار) در مقابل پول معلوم [و] رضایت هر دو طرف (معامله).
  4. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف] و از این جهت در این تعریف بی دقتی (مسامحه) آشکاری است.[تعریف گروه دوّم] عدل؟ [صاحب کتاب] جامع المقاصد به تعریف آن (بیع) به اینکه: نقل عین با صیغه مخصوص (ایجاب و قبول).
  5. [سخن شیخ انصاری درباره این تعریف] چرا که بدرستیکه بیع از مقوله معناست نه لفظ - مجرد (بدون قصد معنا باشد) یا به شرط قصد معنا- و اگرنه معقول نیست انشاء و ایجاد آن (بیع) به واسطه لفظ.
  6. [تعریف گروه سوم] و در کتاب جامع المقاصد به تعریف آن (بیع) : نقل عین با صیغه مخصوص (ایجاب و قبول)
  7. [اشکال مرحوم انصاری] این نظر رد می شود به اینکه [معنی کلمه] «نقل» نیست مرادف [معنای] برای بیع؛ و به همین خاطر تصریح شده در کتاب تذکره [علامه حلّی]: به اینکه ایجاب بیع [از طرف فروشنده] واقع نمی شود به واسطه لفظ «نقلت» (منتقل کردم من) و قرار داده است [نقلت را] از کنایات (الفاظ غیر صریح)
  8. و اینکه «معاطاة» [بحث آن بعداً مفصل خواهد آمد] نزد ایشان (صاحب کتاب تذکره) بیع است با [این تفاوت که] خالی است معاطاة از صیغه [ایجاب و قبول] اینکه نقل به واسطه صیغه همچنین معقول نیست ایجاد و انشائش با صیغه.
    این محتوا چرک نویس بوده نیاز به بروز رسانی دارد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جلد اول/ شروع صفحه 29

المقصد الاول: فی القطع

وجوب متابعة القطع

 *فنقول : لا إشکال فی وجوب متابعة القطع و العمل علیه ما دام موجودا ،**لانه بنفسه طریق إلى الواقع و لیس طریقیته قابلة لجعل الشارع إثباتا أو نفیا

ادامه مطلب

صفحه 37 (طبق چاپ مجمع الفکر الاسلامی)

enlightenedاین بخش به مرور در حال تکمیل و اصلاح می باشد از شکیبایی شما متشکریم

ویرایش: اول

صفحه 37

و ینبغی التنبیه علی امور:و شایسته است آگاهی دادن بر اموری چند

قد عرفت: دانسته شد
لا یحتاج فی العمل: احتیاج ندارد در عمل وکار خود
بقطعه: به قطع و أنیقینش
إلى أزید من الادلة المثبتة : بیشتر از دلایل اثبات کنند
هذا هل هو حجة علیه : این (قطع) آیا اون (قطع) حجت است بر آن قاطع (که یقین حقیقی باشد یا جهل مرکب)
کبری لصغری:
حجة علیه من الشارع: (مطلقاً) حجت است بر آن قطع (چه مصادف با واقع باشد یا خیر) از نظر شارع مقدس

 

ظاهر کلماتهم: ظاهر سخنان و نوشته های فقهای بزرگوار
فی بعض المقامات: در برخی موارد
کما یظهر: همچنانکه معلوم می شود- ظاهر می گردد
من دعوی جماعة: از ادعای برخی از فقهای امامیه
أنّ ظانّ: اینکه گمان کننده
اذا أخّر: به تأخیر بیندازد
عصی: گناه کردهاست

لبیان ادنی:بخاطر بیان  ضعیف تر

 

صفحه 38
ادنی فردی الرحجان:از فرد رحجان (یعنی ظنّ که مرتبه ای پایین تر از قطع است)
و ان انکشف: اگرچه معلوم شود

 

حکی: حکایت شده – آمده است
عن النهایه: کتاب نهایه مرحوم علامه حلّی
التوقف فی العصیان: توقف در اینکه معصیت است یا نه
ان انکشف خلافه: اگر چه خلافش (باقی بودن وقت نه تنگی وقت نماز) ثابت شود
تذکره: کتاب تذکره علامه حلی
سیّد مشایخنا: مرحوم سید محمد مجاهد
واستقرب عدم: عدم (عصیان) را درست تر می طلبد و می داند

 

سلوک الطریق: مسافرت کننده-مسافر

المظنون الخطر: گمان به خطر (یا ضرر) دارد

اتمام الصلاة: نماز را تمام و کامل به جای آورد

عدم الضرر فیه: ضرر نداشتن در آن (سفر)

 

 


گزیده بیانات مقام معظم رهبری (فرهنگ شناسی دینی)

 

1-هدف الهی باشد

-اهداف ما اهداف الهی است

-در اهداف و مبانی، ملاک ما باید «فاستقم کما امرت» باشد.

 

2-استقامت در اهداف

 -به هیچ وجه عدول از مبانی و عدول از ارزشها جایز نیست؛

-استقامت در روشها لازم نیست، استقامت در اهداف لازم است.

-ما اگر امروز اهداف والای انقلاب اسلامی را، چه در زمینه های فرهنگی، چه در زمینه های اقتصادی، چه در زمینه های حکومتی و ی، دست بزنیم و برگردانیم به سمت آنچه که احیاناً دنیا - دنیای مادی و سلطه؛ دنیای تحت پنجه ی شیطان - هم از ما مطالبه می کند، این ارتجاع به گذشته است.

 

3- اصلاح و نوین کردن روشها نه مبانی

 -بنده با شعار اصلاح صددرصد موافقم؛ اصلاح در روشها، اصلاح در شیوه ها، و استقامت در هدفها و مبانی.

 -البته ممکن است کسی به نام اصلاح، بخواهد در مبانی دست ببرد؛ همچنان که غربیها این را خواستند.

-باید مراقب باشیم که جای این تعبیرات عوض نشود؛ یعنی ما در زمینه ی اهداف، می گوییم استقامت؛ باید جای «هدف» را با «روش» اشتباه نکنیم.

-رضاخان هم که آمد، به عنوان اصلاح آمد؛ او هم گفت می خواهم اصلاح کنم!

-این که ما در مبانی دست ببریم و در اهداف تجدید نظر کنیم، اصلاح نیست؛ افساد است.

-اما در روشها بایستی تکامل، اصلاح، تغییر و رفع خطا، جزو کارهای دائمی و برنامه های همیشگی ما باشد؛

 

4- منظور از اصلاح

-اصلاح معنایش این است که ما با حفظ اهداف والا و صراحت در بیان آنها . در روشهای خودمان تجدید نظر کنیم و ببینیم چه کاری بایست انجام می دادیم که نداده ایم، و چه کاری نباید انجام می دادیم که داده ایم.

- بعضی به نام نواندیشی و به نام اصلاح، در هدفها تغییر ایجاد می کنند؛ در هدفها تجدیدنظر می کنند؛ اصلاح نیست؛ این برگشتن از راه و عقبگرد است

منابع: سایت دفتر

 


بسم الله الرحمن الرحیم

اِعلم أنَّ المُکَلِّفَ(1) إذَا التَفَتَ‏(2) إلى حُکمٍ شَرعیٍٍ(3) فإمّا أن یحصلَ له الشکَ فیه‏ أو القطع‏ أو الظّنَ‏

فإن حصل له الشک فالمرجع فیه هی القواعدُ الشرعیة الثابتة للشّاک فی مقام العمل ‏و تُسَمّى بالأصول العملیة(4) و هی منحصرة(5)‏ فی أربع‏ة(6) لأن الشک

إما أن یلاحظ‏(7) فیه الحالة السابقة أم لا(8)

و على الثانی(9) فإما أن یمکن الاحتیاط أم لا (10)

و على الأول فإما أن ی الشک فی التکلیف(11) أو فی‏ المکلف به(12)

 فالأول مجرى(13) الاستصحاب و الثانی مجرى التخییر و الثالث مجرى أصالة البراءة و الرابع مجرى قاعدة الاحتیاط. فالأول مجرى الاستصحاب و الثانی مجرى أصالة البراءة و الثالث مجرى قاعدة الاحتیاط و الرابع مجرى قاعدة التخییر

و بعبارة أخرى الشک إما أن یلاحظ فیه الحالة السابقة أو لا فالأول مجرى الاستصحاب‏و الثانی إما أن ی الشک فیه فی التکلیف أو لا فالأول مجرى أصالة البراءة و الثانی إما أن یمکن‏الاحتیاط فیه أو لا فالأول مجرى قاعدة الاحتیاط و الثانی مجرى قاعدة التخییر و ما ذکرنا هو المختار فی مجاری الأصول‏ الأربعة و قد وقع الخلاف فیها و تمام الکلام فی کل‏واحد موکول إلى محله فالکلام یقع فی مقاصد ثلاثة الأول فی القطع و الثانی فی الظن و الثالث‏فی الأصول العملیة المذکورة التی هی المرجع عند الشک‏

 

 

پاورقی---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

  1. منظور مجتهد شأنی است
  2. التفات اجمالی
  3. منظور احکام خمسه (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح است)
  4. اصول عملیه در مقابل اصول اعتقادات-اصل گویند چون به وسیله آن، فروع احکام فقهی به دست می آید
  5. حصر در این اصول چهار گانه استقرائی (نه عقلی)
  6. اصول چهارگانه عبارتند: 1)استصحاب 2) تخییر 3) احتیاط  4) برائت
  7. فیه: در آن مشکوک (حکمی که شک داریم)
  8. أی: ام لا یلاحظ فیه الحالة السابقة
  9. موردی که در شک حالت سابقه ملاحظه نمی شود
  10. أی: ام لا یمکن الاحتیاط
  11. ی
  12. ی
  13. جاری می شود(حکم شرعی)

 

 

 

تذکر: این مطلب نیازمند بازبینی است

استفاده تجاری از مطالب ممنوع است

درج آدرس در صورت کپی برداری به وبلاگ یا سایت دیگر، نشانه قدرشناسی شما از مدیریت وبلاگ می باشد


                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

ویرایش اول-1/1

 

متن کتاب صفحه 5و 6

الحمدلله وله الثناء بحقیقته و الصلاة والسلام على رسوله محمد خیر خلیقته وآله الطاهرین من أهل بیته وعترته

فی تعریف هذا الفنّ وموضوعه وغایته

[تعریف] الحکمة الإلهیة علم یبحث فیه عن أحوال الموجود « بما هو موجود »

[موضوع]و موضوعها الذی یبحث فیه عن أعراضه الذاتیة هو الموجود بما هو موجود

[غایت و هدف نهایی]و غایتها معرفة الموجودات على وجه کلّی وتمییزها مما لیس بموجود حقیقی.

ترجمه و توضیح
در این درس درباره سه چیز بحث و گفتگو می شود؛
1- تعریف حکمت الهی (یا همان فلسفه اولی): علمی است که از احوال موجود از آن جهت که موجودست بحث و گفت و گو میکند.
2- موضوع حکمت الهی: همان چیزی است که در آن علم از اعراض ذاتی آن، بحث می شود
3- غایت و هدف نهایی آن: الف) شناخت موجوات به نحو کلی ب) تشخیص موجود حقیقی از غیر حقیقی

 

متن کتاب صفحه 6

توضیح ذلک أنّ الإنسان یجد من نفسه؛ [الف] أنّ لنفسه حقیقة و واقعیة  [ب] و أنّ هناک حقیقة و واقعیة وراء نفسه [ج] و أنّ له أن یصیبها.

[نتیجه سه امر فوق ] فلا یطلب شیئاً من الأشیاء و لایقصده إلاّ من جهة أنّه هو ذلک الشیء فی الواقع و لایهرب من شیء و لایندفع عنه إلاّ له هو ذلک الشیء فی الحقیقة.

[شاهد مثال اول] فالطفل الذی یطلب الضرع مثلا إنّما یطلب ما هو بحسب الواقع لبن لا ما هو بحسب التوهم و الحسبان کذلک،[شاهد مثال دوم]  و الإنسان الذی یهرب من سبع إنّما یهرب بما هو بحسب الحقیقة سبع لابحسب التوهم والخرافة.

[نکته] لکنّه ربما أخطأ فی نظره فرأى ما لیس بحقّ حقّاً واقعاً فی الخارج کالبحث و الغول أو اعتقد ما هو حقّ واقع فی الخارج باطلا خرافیاً کالنفس المجرّدة و العقل المجرّد فمست الحاجة بادء بدء إلى معرفة أحوال الموجود بما هو موجود الخاصّة به لیمیز بها ما هو موجود فی الواقع مما لیس کذلک والعلم الباحث عنها هو الحکمة الإلهیة.

 

ترجمه و توضیح

توضیح مطلب این که انسان در مراجعه به نفس خویش امور زیر را به بداهت می یابد:

الف) این که خود انسان و نفسش، حقیقت داشته و واقعیت دارد (و پندار و خیالات و موهومات نیست)

ب) اینکه می یابد که در خارج از خودش و نفسش حقیقتی و واقعیتی نیز هست.

ج) باز می یابد که برای انسان (عاقل و متفکّر) لازم و واجب است که به این واقعیّت ها پی ببرد و آنها را ادراک کند.

(پس از سه امر فوق نتیجه اینست که) که به دنبال شیء ای از اشیاء نمی رود و آن را طلب و قصد نمی کند، مگر از این جهت که آنچه را که یافته در واقع همان شیء ای است که (بدنبال آن بوده و) مقصود او بوده است. و نیز از شیء ای فرار نمی کند و آن را از خود دفع نمی نماید، مگر از این جهت که آنچه را که یافته در حقیقت همان شیء و چیزی است که در واقع بوده که او آن را یافته است.

[شاهد مثال اول] پس طفل و کودکی که (مادرش را) طلب می کند چیزی را طلب می کند که آن، شیر است و به دنبال چیزی نیست که به حسب توهم و گمان، شیر است. 

[شاهد مثال دوم] انسانی که از حیوان درنده ای فرار می کند، از چیزی فرار می کند که در حقیقت، درنده است نه آنچه که به حسب توهّم و خیال و خرافه، درنده است.

  [نکته] البته چه بسا ممکن است برای چنین انسانی، خطایی در دیدگاه فکری عارض شده باشد، به طوریکه آنچه حقّ نبوده و واقعیّتی در خارج ندارد به صورت واقعیت و حقّ نزد او جلوه کند، مثل بخت و غول و آنچه را که حقّ و واقع در خارج بوده، آن را به صورت باطل و خرافی و خیال، یافته باشد، مثل این که نفس مجرّد از مادّه و عقلِ مجرّد از مادّه را، یک امرِ موهوم و بی واقعیت و خیالی تصور کند. پس لذا بر هر انسان، برای قضاوت صحیح در اشیاء و واقعیّات اشیاء، لازم و واجب است که احوال موجود را از این جهت که موجود است بررسی و شناسائی کند و احوال واقعی موجود را به دست آورد تا به سبب این احوال موجود، آنچه را که در واقع موجود نیست تمییز و تشخیص دهد.

 

 

متن کتاب صفحه 6و7
[نتیجه بحث] فالحکمة الإلهیة هی العلم الباحث عن أحوال الموجود بما هو موجود و یسمّی أیضاً الفلسفة الأولى والعلم الأعلى.
وموضوعه: الموجود بما هو موجود

و غایته: [امر اول] تمییز الموجودات الحقیقیة من غیرها [امر دوم] و معرفة العلل العالیة للوجود وبالأخصّ العلّة الأولى التی إلیها تنتهی سلسلة الموجودات [امر سوم] وأسمائه الحسنى وصفاته العلیا وهو الله عزّ اسمه.

 

 

ترجمه و توضیح

نتیجه بحث

(پس طبق مباحثی که مطرح شد چنین نتیجه می گیریم) حکمت الهی؛ آن علمی است که متکفل این امر مهم بوده و از احوال موجود از این جهت که موجود است بحث می کند و (حکمت الهی را) فلسفه اولی و علم اعلی نیز می نامند.

و موضوع آن، موجود از این جهت که موجود است

و غایتی که حکمت و فلسفه آن را تعقیب می کند، مشتمل بر چند امر است:

امر اول: تمییز موجودات حقیقی از غیر حقیقی

امر دوم: شناختِ عللِ عالی برای وجود و به خصوص علّت اوّلی که سلسله موجودات ممکن بالاخره منتهی به او می گردند.

امر سوم: شناخت اسمای حسنای خداوند و صفات علیای ذات باری تعالی (عَزَّ اِسمُهُ)

پایان مطلب

ادامه مطلب

      نگاهی اجمالی به کتاب بدایة الحکمه

      بدایة الحکمه کتابی فلسفی، به زبان عربی، از تالیفات مرحوم علامه طباطبایی است.

     بدایة الحکمه کتاب مختصر و مفیدی است که یک دوره از حکمت الهی در آن گنجانده شده است و کتابی است کاملاً استدلالی که در آن جز دلیل و برهان یافت نمی شود، نوشتاری است پیراسته از حشو و زوائد، متین و استوار، و به جرات می توان گفت که مقامش در حکمت متعالیه همسان منزلت اشارات بوعلی در حکمت مشاء است. عباراتش گرچه موجز است اما مغلق نیست، در عین اختصار جامع است و مهمترین عناوین و موضوعات و حکمت الهی را در بردارد. این کتاب در واقع چکیده فلسفه صدرائی موسوم به حکمت متعالیه است که با توجه به آخرین سیر تکاملی آن تنظیم شده است.

     علامه فقید کتاب بدایة الحکمه را به درخواست بعضی از نزدیکانش به منظور تدریس فلسفه در حوزه های علمیه نگارش کرده و هم اکنون به عنوان نخستین متن درسی فلسفه برای جویندگان حکمت الهی معروف می باشد و نسبت به سایر متون فلسفی از مزایای برخوردار است. علامه بدایة را در سال 1390 هـ ق در حالی که 67 سال از عمر شریفش می گذشت تالیف نمود.

 

     ویژگی های کتاب

    1- اکتفا نمودن به اسلوب برهانی و پرهیز از به کار بردن مطالب شعری و ذوقی که برای یک متن فلسفی بسیار ضروری است.
    2- رعایت نظم منطقی در چینش مراحل و فصول به گونه ای که از مطالب پیشین، مطالب پسین را می توان استنتاج کرد.
    3- اهتمام به مسائل مهمتر و کلیدی و اجتناب از مباحث غیرلازم مانند طبییات.
    4- اجتناب از خلط میان علوم اعتباری با علوم حقیقی و اجتناب از بهره گیری از روش تجربه و حس در فلسفه نظری.


     ترجمه و شروح موجود

     بدایة الحکمه از سال 1397 ق،  مکررا به چاپ رسیده است و به فارسی نیز ترجمه شده است که ترجمه و شرح؛ علی شیروانی، محمدعلی گرامی ترجمه و توسط حسین حقانی ،کمال حیدری و ربانی خلخالی و. از معروفترین آنهاست.

 

     ساختار کلی کتاب

    کتاب حاضر دارای یک مقدمه و 12 مرحله است و هر مرحله نیز دارای فصلهای متعدد است می باشد که در مجموع 110 فصل را شامل می گردد.

    مقدمه درباره تعریف فن (فلسفه) و موضوع و هدف آن

    المرحلة الأولى: فی کلیّات مباحث الوجود

 

    مرحله 1:در کلیات مباحث وجود(دوازده فصل)

    المرحلة الثانیة: فی انقسام الوجود الی خارجی و ذهنی

    مرحله 2: در انقسام وجود به خارجی و ذهنی.(یک فصل)

    المرحلة الثالثة: فی انقسام الوجود الی ما فی نفسه و ما فی غیره .

     مرحله 3: در انقسام وجود به «ما فی نفسیه» و «ما فی غیره».(سه فصل)

    المرحلة الرابعة: فی الموارد الثلاث

    مرحله 4: در موارد سه گانه.(نه فصل)

    المرحلة الخامسة: فی الماهیّة و أحکامها

    مرحله پنجم: در ماهیت و احکام آن.(هشت فصل)

    المرحلة السادسة: فی المقولات العشر

     مرحله ششم: در مقولات دهگانه.(یازده فصل)

    المرحلة السابعة: فی العلّة والمعلول

    مرحله هفتم:در علت و معلول.(یازده فصل)

    المرحلة الثامنة: فی انقسام الموجود الی الواحد و الکثیر

    مرحله هشتم: در تقسیم  وجود به واحد و کثیر.(ده فصل)

    المرحلة التاسعة: فی السبق و اللحوق و القدم و الحدوث

    مرحله نهم: در سبق و لحوق و قدوم و حدوث.(سه فصل)

    المرحلة العاشرة: فی القوّة و الفعل

    مرحله دهم:در قوه و فعل.(شانزده فصل)

    المرحلة الحادیة عشرة: فی العلم و العالم و المعلوم

    مرحله یازدهم:ر علم و عالم و معلوم.(دوازده فصل)

    المرحلة الثانیة عشرة: فی ما یتعلّق بالواجب تعالی 
    مرحله دوازدهم:در آنچه متعلق به واجب تعالی است.(چهارده فصل)

 

اقتباس از: http://book.tahoor.com و دیگر منابع


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دی جی موزیک گودو اينستا لرن Kim سال تو